نرگسنرگس، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

نرگس جون عشق من وباباش

اولین خنده صدادار

دقیقا 14 هفته بود  که به دنیا اومده بودی. 09/03/2012 بود، سرما خورده بودی. کنار بابا روی زمین دراز کشیده بودی بابا دستش را مثل مار پیچ و تاب میداد و بالا و پایین می برد که اولین خنده صدا دارت صداش دراومد منم زود ازتون فیلم گرفتم. عاشق جفتتونم. باباجونت و نرگسکم گلکم ...
31 تير 1391

3ماهگی و عیدی امام رضا (ع)

نرگسم قشنگم سه ماهه که شدی بازم سرما خوردی اینبار برده بودیمت نمایشگاه بهاره. بابا صورتت را بیرون از پتو گرفته بود. هرچی می گفتم بکنش تو. می گفت هیچی نمیشه. بیرون سرد و داخل گرم بود شما هم سرماخوردی. فکر می کنم همون موقع ها بود که با مامن قهر کردی. 2 روز به من نمی خندیدی اینقدر گریه می کردم که حد نداشت. خیلی ناراحت بودم به در دیوار ساعت و ... می خندیدی ولی وقتی من باهات حرف می زدم نگام هم نمی کردی روتو برمی گردوندی. هرچی قسم می خوردم مامان من سرمات ندادم، باور نمی کردی و با این کارت فهموندیم که تو باید مواظبم باشی. .... توی این قهرت که خیلی عذابم داد، شیر هم نمی خوردی. کلا با من قهر بودی حتی سر شکم. بعضیا می گفتن مریضه اش...
31 تير 1391

عکس

اون روزا نی نی بودی قربون خودت و پاهات مادر گاهی وقتا خنده دار خمیازه می کشیدی.   چی می خوای بگی مادر؟؟؟؟؟؟ ...
28 تير 1391

خواب یک عروسک

اون موقع ها که تازه به دنیا اومده بودی یاد نداشتم بخوابونمت. خودت شیر که می خوردی میخوابیدی، کم کم که بزرگتر می شدی، گاهی بدخواب بودی و خوابت نمی برد بابا روی مبل می نشست تو رو روی زانوت می گرفت طوری که سرت توی دستاش بود و بقیه بدنت روی پاش اونم تکونت می دادو می خوابیدی. من تو بغلم می گرفتمت بعد از مدتی گفتم بغلی نشی می ذاشتمت روی پام تو هم میدیدی اتاق داره تکون می خوره بیشتر چشات گرد می شد و نگاه های متعجبی میکردی. خندم میگرفت قربونت بشم که لحظه لحظه بیشتر عاشقت می شم. اکثرا توی بغل که می اومدی تا بادگلو بزنی خوابت میبرد. کم کم عادت کردی که روی پا بخوابی
28 تير 1391

افتادن ناف و اولین حمام

هنوز یه هفته ات نشده بود. شب جمعه ساعت 2 نصف شب بود. شیرکه می خواستی گریه نمی کردی نق نق می کردی پا می شدم شیرت می دادم. پاشدم شیرت بدم از توی دستگاه که برت داشتم دیدم نافت افتاد رو زمین. نگاه که کردم دیدم داره خون میاد ترسیدم باباجون کنارم خواب بود. رفتم بالا مامانی رابیدار کردم بدجورم بیدارش کردم ترسید. ازش خواهش کردم بیاد پایین هی می پرسید خوب چی شده؟ اومد پایین وقتی نافت رادید تبریک گفت و گفت یک قطره خون که چیزی نیست باباجون هم بیدارشد وگفت چیزی نیست که خلاصه با اصرارهای من مجبور شدن یه پرستاری که ازش دستگاه را گرفته بودیم زنگی بزنن. گوشیش مشغول بود ولی شماره مطبش را جواب داد که من کلی تعجب کردم گفت چیزی نیست بتادین بزنین. فردا&nbs...
24 تير 1391

تپلو بودن در دو ماهگی و واکسن 2 ماهگی و اولین سرما خوردگی

دو ماهگیت خیلی اتفاقایی افتاد. ما شاالله تپلو شده بودی. واکسن 2 ماهگیت بدترین واکسنت بود. جیغ زدن را یاد گرفتی. بهت استامینفن دادم تبت بیاد پایین. خوابت به هم ریخت و شب بیدار بودی و روزها خواب. گاهی که بابا فردا تعطیل بود ساعتی نگهت میداشتیم، وقتی هم 5:30 میرفت سر کار من از 4:50 بیدارش می کردم نیم ساعتی می خوابیدم و دوباره بابا که میرفت نگهت می داشتم تا ساعت 9-10 بیدار بودی و بعد می خوابیدی. مامانی هر روز زنگ می زد احوالت را می پرسید شبایی که بیدار بودم تاظهر تلفن را میکشیدم ومی خوابیدم. خوب یادمه سه شنبه 11 بهمن واکسن زدی و 5 شنبه سرما خوردی. رفتیم خونه بابا بزرگ اوناهم به خاطر تو بخاری را زیاد کردن که سرما نخوری گرمت شد هر ...
23 تير 1391

اولین سوختگی ادرار

تقریبا یک ماهت بود که دختر خاله ام اومد خونمون برای دیدن من و شما گفت دلدرد و بادگلونزدن شبانه ات مال اینه که من بهت نبات داغ نمی دم و برام چهارزیره آسیاب کرد و گفت بخورم. توی شیشه ات  آبجوش نبات درست کرد وداد خوردی یادمه شب خوب خوابیدی ولی پات سوخت چه سوختنی تا یک ماه مردم وزنده شدم تا خوب شدی این اولین غصه بود که برات خوردم دختر خاله ام می خواست کمک کنه
23 تير 1391

بادگلو زدن سخت ترین کار دنیات بود

موقع نوزادیت گاهی هر کار می کردم بادگلو نمی زدی و دلدرد می شدی. اون موقع هر 3 ساعت شیر می خوردی شبا که پا می شدم شیرت می دادم. تا 3 ساعت بعدش در گیر تو بودم بادگلوت در نمی اومد خوابت می برد باز وسط خواب با گریه پا می شدی باز روز از نو روزی از نو. دوباره که گشنت می شد میخواستم شیرت بدم بابا میگفت شیرش نده بذار همین بادگلوش در بیاد ولی خوب صدای گریه گشنگیت را میشناختم و بهت شیر میدادم.
23 تير 1391